کیش مهر
شعری از علامه طباطبایی
همی گویم و گفتهام بارها
بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستیست در کیش مهر
برونند زین جرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خور
ندارند کاری دلافکارها
بجز اشک چشم و بجز داغ دل
نباشد به دست گرفتارها
کشیدند در کوی دلدادگان
میان دل و کام دیوارها
چه فرهادها مُرده در کوهها
چه حلاّجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار
مگر تودههایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان
نیازند هرگز به مردارها
مهین مهرورزان که آزادهاند
بریدند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رستهاند
چه گُلهای رنگین به جوبارها
بهاران که شاباش ریزد سپهر
به دامان گُلشن ز رگبارها
کشد رخت سبزه به هامون و دشت
زند بارگه گُل به گلزارها
نگارش دهد گلبن جویبار
در آیینةی آب رخسارها
رود شاخ گل دربر نیلوفر
برقصد به صد ناز گلنارها
درد پردةی غنچه را باد بام
هزار آورد نغز گفتارها
به آوای نای و به آهنگ چنگ
خروشد ز سرو و سمن تارها
به یاد خم ابروی گلرخان
بکش جام در بزم میخوارها
گره را ز راز جهان باز کن
که آسان کند باده دشوارها
جز افسون و افسانه نبود جهان
که بسته است چشم خشایارها
به اندوه آینده خود را مباز
که آینده خوابیست چون پارها
فریب جهان را مخور زینهار
که در پای این گُل بود خارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش
بهل گر بگیرند بیکارها