مهرخوبان

یادداشت های فتحی

مهرخوبان

یادداشت های فتحی

مهرخوبان
پنجشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۶

حضرت ابراهیم و قربانی کردن اسماعیل

حضرت ابراهیم و قربانی کردن حضرت اسماعیل

حضرت اسماعیل و مادرش در مکه بودند اما حضرت ابراهیم در شام بود. وی برای دیدن زن و فرزند به مکه آمد. در آن زمان اسماعیل 13 ساله بود. در آنروز اسماعیل از شکار برمی گشت. ابراهیم فرزندش را دید که مانند ماه شب چهارده می درخشید، پدر و فرزند همدیگر را در آغوش کشیدند و ...


چند روز گذشت و شب هشتم ذیحجه شد. در آن شب ابراهیم (ع) در خواب دید که به او ندا دادند: دعوی محبت ما را داری اما مهر فرزند در دل خود راه می دهی؟
اگر در دعوی خود صادقی برخیز و فرزند عزیزت را قربانی کن!
ابراهیم (ع) از خواب پرید و تمام روز در فکر این خواب بود. با خود می اندیشید که آیا این دستور خداوند است یا وسوسه شیطان؟! شب بعد دوباره همین خواب را دید و فردای آنروز که روز عرفه بود، فهمید که این خواب خوابی رحمانی است.
دو شب دیگر هم این خواب را دید و کاملا متوجه شد که مامور به انجام این کار شده است. صبح روز بعد به هاجر گفت: برخیز و به فرزندت لباس های ارزشمند و فاخر بپوشان! زیرا می خواهم او را به مهمانی دوست بسیار ارجمندی ببرم. سرمه به چشمانش بکش که خادمان آن دولتسرا چشم به راه این فرزند هستند.
هاجر، اسماعیل را شستشو داد و معطر ساخت، بویید و بوسید و گفت:
مادر جان! نمی دانم تو را به کدام میهمانی می برند اما از گیسوی تو بوی پریشانی می بویم.
ابراهیم (ع) به هاجر گفت: کارد بیاور!
هاجر گفت: میهمانی باعث دوستی و ارتباط است اما کارد آلت قطع و فصل است، کارد برای چه می خواهید؟!
ابراهیم (ع) گفت: شاید نیاز به قربانی کردن پیدا کنیم!!
سپس آنها از هاجر خداحافظی و بسوی منی حرکت کردند.
حضرت ابراهیم فرزند خود را برداشته و برای اینکه قربانی کردن اسماعیل از چشم مادرش دور باشد بسوی مناحرکت کرد- منا محلی است که در حدود 10 کیلومتری مکه واقع شده است و حجاج در آنجا قربانی می کنند- در هنگام حرکت بسوی منا، در سه جا شیطان در برابر حضرت ابراهیم ظاهر شد و به وسوسه او پرداخت- این محل هم اکنون جمرات سه گانه است و حجاج به هر ستون از ستون شیطان که می رسند سنگ پرت می کنند- اما حضرت ابراهیم (ع) با اراده ای استوار و تصمیمی پایدار شیطان را از نزدیک خود راند و بسوی منا ادامه مسیر داد.


دست های جوان خویش را بست و او را مانند قربانی به زمین خواباند و کارد خود را بر گلوی او گذاشت و محکم کشید اما کارد گلوی اسماعیل را نبرید. دو بار، سه بار اینکار تکرار شد اما ابراهیم(ع) در کمال تعجب دید که کارد گلوی اسماعیل را نمی برد.


خداوند متعال در قرآن کریم فرموده اند:
(در آن هنگام) به او ندا دادیم که: ای ابراهیم! آن رویا را تحقق بخشیدی (و به ماموریت خود عمل کردی) (1)
سپس خداوند متعال قوچی را فرستاد و حضرت ابراهیم (ع) آن گوسفند را به جای حضرت اسماعیل قربانی کرد.
از آن روز به بعد سنت شد که حجاج پس از انجام اعمال حج، حیوانی را قربانی کنند و گوشت آنرا در بین فقرا تقسیم نمایند و رضایت خداوند متعال را جلب کنند.


مجله میقات حج تابستان 1379، شماره 32


***********************


قربانی در مثنوی «طاقدیس»


«طاقدیس»، مثنوی حکیمانه و پرنکته ای است، از عالم ربّانی و خوش ذوق، مرحوم حاج ملا احمد نراقی، که لبریز از اندرزهای اخلاقی و مواعظ عرفانی ولطایف و ظرایف ادبی است و در قالب ماندگار شعر بیان شده است.


 


کعبه دل


شاعر عارف در اینجا گریزی لطیف به وادی «دل» می زند و حفاظت این خانه را هم در برابر هجوم شیطان از خدا می طلبد: (ص 166)


ای خدا این خانه دل هم زتوست

کرده ای معماری آن را نخست

کعبه را گر کرد معماری خلیل

هست معمار دل، آن ربّ جلیل

آنکه آنجا چشمه زمزم نهاد

اندر آنجا دیده پرنم نهاد


این مقایسه لطیف ادامه می یابد به این بیان که:


اگر یک جرعه زمزم، تشنه ای را سیراب می کند، یک قطره اشک، صد دوزخ را خاموش می سازد. علم، آب حیات است که اسکندرها در پی آنند و چشمه آن در دل است. اگر در کعبه، سنگی از خاک است، اینجا جلوه دل از نور پاک است، اگر آنجا «مشعر» است، اینجا مشاعر است. اگر آنجا «عرفات» است، اینجا معرفت است، اگر آنجا «خوف» است، اینجا بیم و امید. اگر آنجا با «تقصیر» از احرام بیرون می آیند، تقصیر این جا «توبه» است. آنجا هدی را قربانی می کنند، اینجا هدیه به جانان می آورند. حاجیان اگر گوسفند می کشند، عاشقان سرخوش از کشتن نفس اند.


تن به یاد دوست قربان می کنند           جان نثار راه جانان می کنند


(ص167)


****


اسماعیل ذبیح


نراقی رحمه الله در ترسیم حالات عرفانی عاشقانِ حق، بدانجا می رسد که «عشق الهی»، انسان را از خود بی خود می کند (ص 356):


عشق جیْبَود؟ آشنا بیگانه کن

فیلسوفان را همه دیوانه کن

نی شناسد سر زپا، نی پا ز سر

نی بود در قید دختر، نی پسر

نی ز سر پروا کند، نی تن، نه جان

نی شناسد خانه و نی خانمان

گر سر فرزند جوید از پدر

برّدش از خنجر بیداد، سر

سر به کف گیرد که ای جانان من

این سر فرزند من، این جان من


و... این، زمینه ساز ورود به داستان عاشقانه و پر رمز و راز ابراهیم، اسماعیل و قربانی کردن فرزند به امر خدای جلیل و به مسلخ کشاندن جوان زیبای خویش در اطاعت فرمان جانان می گردد. بحث «حبّ فی اللّه » مطرح می شود و نهال دوستی نشاندن و همه محبت ها را در پای «محبت خدا» فدا کردن، که نمونه عالی آن حضرت ابراهیم علیه السلام است.


ابراهیم خواب می بیند که از سوی خدای متعال فرمان می رسد (ص 359):


هین بکش در راه من فرزند خویش

بگسل از جز یاد ما، پیوند خویش

سر ببر از تیغ، اسماعیل را

ره مده در خواب خود تأویل را


ابراهیم خلیل، همه وسوسه ها را کنار می گذارد، راه تأویل شیطانی بر این رؤیای صادقه می بندد. تصمیم به قربانی کردن فرزند خویش می گیرد، تا عندلیب گلستان قرب شود. اسماعیل را به صحرای «منا» می برد. هاجر را با این بهانه حاضر به دل کندن از اسماعیل می کند که: فرزند تو امشب میهمان سفره شاهی بزرگ است تا بزم آرای مهمانی او گردد. اسماعیل را می آراید و گیسویش را شانه زده، معطر می سازد و او را روانه کوی جانان می کند (ص 368) در حالی که دل هاجر و ابراهیم در پی این عندلیب است:


گفت ای جان، میهمانت می برم

بلبلی، تا گلستانت می برم

طوطئی، ای جان من پرواز کن

رو به هندوستان عزّ و ناز کن

رو به سوی کعبه مقصود کن

این جهان را پا زن و بدرود کن

می رویم اینک به میدان «منا»

هان و هان، ای جان نثاران! الصّلا

ای حریفان، سوی جانان می رویم

از قفس سوی گلستان می رویم


شیطان از وسوسه کردن هاجر نومید می شود و نزد ابراهیم می رود و با پند و اندرزی خرد گرایانه، او را نصیحت می کند که به یک خواب بی اثر دل نبندد و پسر زیبای خویش را به کشتن ندهد. (ص 373) ابراهیم به وسوسه های او اعتنا نمی کند.


نزد اسماعیل می رود و دامِ تلبیس برای او می گسترد و حیله ساز می شود. باز هم جدال درونی که آیا انجام دهد یا نه، به سود فرمان حق پایان می یابد و شیطان شکست می خورد (ص 374).


فرازهای حضور آن پدر و پسر در قربانگاه منا، تسلیم بودن اسماعیل در برابر فرمان خدا و وعده صبوری در برابر قضا و تصمیم جدی پدر بر ذبح فرزند و ... به زیباترین شیوه و با بیانی پر نکته در ابیاتی گسترده مطرح می شود: (ص 382)


ای پدر خنجر برآر از آستین

بر زمین بگذار از عجزم، جبین

دست و پایش بست، نه از بیم گریز

نی زبیم منع و آویز ستیز

بلکه بستن، رسم قربانی بود

حرمت درگاه سلطانی بود

بسته زنجیر تسلیم و رضاست

دست و پایش بند تقدیر و قضاست

دست و پایش بسته زنجیر اوست

گردنش را رشته تقدیر اوست...


داستان ادامه می یابد. ابراهیم با آستینی بالا فکنده، تبسّمی بر لب، با قدّی خمیده و مویی سفید و خنجری بر گلوی اسماعیل و فریاد ستایش آمیز فرشتگان بر این صداقت در عمل به فرمان خدا و اصرار ابراهیم بر بریدن و امتناع کارد از بریدن و جرّ و بحث این واقعه ... تا آنجا که فرمان از سوی خدا می رسد: (ص 388)


کای خلیل، ای جمله خوبان را امام

صد هزار احسنت، صدّقتَ المنام

امتثال امر ما کردی درست

ما همین فرموده بودیم از نخست

از برای امتحان بود و یقین

ابتلا بود، ابتلایی بس متین


****


هر زمانی عید قربان شما

هر زمینی بنگری، باشد منا

ای «صفایی»(1)، مرد میدانی اگر

عید قربان است هر روز، ای پسر


هر سرِ خاری که بینی، خنجر است               هر سر کویی منا و مشعر است


 


قربانگاه کربلا


نراقی در «مثنوی طاقدیس»، نقبی به عاشورا می زند که قربانگاه دیگری است و جلوه گاه عشقی راستین (ص 416).


جبرئیل، به حضرت رسول صلی الله علیه و آله پیغام می آورد که در سر کوی وفا، باید پشته هایی از کشته های تیغ رضا فراهم آید و چون آن رسول، برترین رسولان است، پس قربانی او هم باید بالاترین قربانی باشد. رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز، عاشقانه تر از ابراهیم خلیل، حاضر به قربانی دادن است (ص 418):


گفت پیغمبر به پیغام آورش

کاین حسین و این سر و این پیکرش

کاش بودی صد حسینم در جهان

کردمی قربان آن سلطان جان

گر حسین بن علی جان من است

جان دل خوش بهر سلطان من است


همان گونه که اطاعت امر از سوی ابراهیم، اذن و رضای اسماعیل را در پی داشت، اینجا هم باید حسین بن علی، که طرف دیگر قضیه است، مراتب رضا و تسلیم خویش را ابراز کند. پیامبر، پیام حق را با حسین عزیزش مطرح می کند:


گفت با او از کرامت های دوست

وان نظرها و عنایت های دوست

وان سر ببریده از او خواستن

وز سر جان بهر او برخاستن

جان شیرین در رهش در باختن

سوختن پروانه سان و ساختن


و... حسین، اسماعیل گونه تسلیم و راضی است:


من که باشم تا مرا باشد سری

یا بود جانی مرا، یا پیکری

جسم و جانم جمله در فرمان اوست

لایق او گر بود، قربان اوست


و شرط این جانبازی را «شفاعت از امت پیامبر» قرار می دهد. از سوی خداوند، این شرط پذیرفته می شود (ما بدادیم آنچه کرد از ما طلب).


در پی این میثاق، سال 60 هجری می رسد و حسین به سوی عراق عزیمت می کند


کربلاشان شد منا، عاشور عید

کس چنین عیدی به عالم کی شنید؟

عید جمعی را و جمعی را عزا

دیده کو تا با حقیقت آشنا


(ص 419)


حسین بن علی علیهماالسلام راه کربلا را در پیش می گیرد. خیل جانبازان و جوانان و سرفرازان در رکاب اویند. تا به «نینوا» می رسند.


کعبه مقصود ما این منزل است

پای جان عالم اینجا در گِل است


نام سرزمین را می پرسند. وقتی در پاسخ کلمات نینوا، ماریه و کربلا را می شنود، می فرماید:


(ص 421)


کربلا، نی، هم منای ماست این

این سر کوی وفای ماست این

کشتی ما را در اینجا لنگر است

منزل ما تا صباح محشر است


شترها را می خوابانند و بارها بر زمین می نهند. شب عاشورا می رسد و سخنرانی سید الشهدا با اصحاب خویش و برداشتن بیعت و اعلام وفاداری یاران و این که جان همه آن جسم ها حسین است و معنای همه آن لفظ ها هم اوست و:


جسم اگر قربان شود در راه جان

عیسی آسا، می رود تا آسمان


و ... صبح عاشورا، همگی زمین ادب می بوسند و رخصت میدان می طلبند و جان خویش را قربانی آن قربانی بزرگ می سازند. امام تنها می ماند، ابراهیم وار در آتش کینه نمرودیان یکّه و بی یار


(ص 429):


عشق می گفت ای خلیل روزگار

می روی در آتش ابراهیم وار

کو تو را قربانی راه خدا؟

تا به دست خود کنی آن را فدا

گفت: اینک غنچه های گلشنم

روشنی های دو چشم روشنم


سید الشهدا، پس از آن همه قربانی در منای دوست، سراغ کودک شش ماهه می رود تا او را هم به قربانگاه ببرد.


هین! بیاریدش به قربانگه برم

بهر مهمانی به سوی شه برم


و طفل را در آغوش می گیرد و عزم میدان می کند و آب برای او می طلبد، ولی شیرخواره از دم تیر، سیراب می شود و «عشق خونریز، آنچه خود می خواست، کرد» و زبان حال حسین علیه السلام چنین است: (429)


با زبان حال می گفت: ای خدا

در رهت آوردم این را یک فدا

عید قربان من است، اینم منا

من خلیل عهدم و این یک فدا

چون پی قربانی اش برکف نهاد

شست دشمن از کمان تیری گشاد


و کودک در آغوش پدر و بر سر دست او قربان می شود:


پس نهادش در میان کشتگان

شد پی قربانی دیگر روان


در ترسیم مرحوم نراقی، «علی اکبر» پس از شهادت علی اصغر اذن میدان می طلبد و درخواست می کند که: «جان شیرین در رهت قربان کنم» و می خواهد که همچون اسماعیل، حنجر بر خنجر نهد و از جام وصل دوست سیراب شود و اجازه میدان و رخصت جنگ می طلبد.


ترسیم حالت ابراهیم گونه حسین بن علی علیهماالسلام و اشتیاقی که به این اسماعیل ذبیحش دارد، در سروده طاقدیس جلوه خاصی دارد. حسین علیه السلام به خاطر خدا دل از جوانش می کشد و حاضر می شود که این قربانی را هم تقدیم کند (ص 431):


ای تو قربانی و من قربان تو

من به قربان لب خندان تو

من فدای این گل رخسار تو

کشته گیسوی عنبر بار تو


و سرانجام، در میان سوز و اضطراب و بیم و امید، نگاه اهل حرم در پی قد و بالای او و او عازم میدان (ص 432):


او همی رفت و دویدش در رکاب

گفتی اسماعیل قربان با شتاب

گوییا می گفت و می رفتش زپی

«لَیْتَنی کُنْتُ فِداکَ یا بُنَیّ»

او روان و صد هزارش دل زپی

او به سوز و یک جهان در سوگ وی


و بدین گونه «مثنوی طاقدیس» مرحوم ملاّ احمد نراقی با گریزی که بر کربلا دارد، پایان می گیرد و ترسیم قربانگاه دوست و منای تجلّی و جلوه های ناب فدا شدن در راه معشوق برتر و فدا کردن هرچه هست، در راه «او» که هر چه هست اوست، با حماسه آفرینی های آخرین قربانی سید الشهدا، علی اکبر به پایان می رسد.



1 ـ تخلص مرحوم نراقی در این دیوان است.

۹۶/۰۶/۰۹
فتحی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی