مهرخوبان

یادداشت های فتحی

مهرخوبان

یادداشت های فتحی

مهرخوبان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسرت» ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۸۴

ای کاش !!!

ای کاش !!!

سلام خوب نازنینم

امیدوارم خوب و سر حال باشی و مثل من گرفته نباشی

خیلی  دلم گرفته  می خوام برات نامه  بنویسم  از حال خودم برات بگم درد دل کنم  خیلی به تو احتیاج دارم

راستش حال خوبی ندارم این روزها عجیب گرفتار تشویشم  خیالم راحت نیست - گویی نگران پیش آمدن حادثه ای هستم

انگار یه اتفاقی میخواد بیفته  اما من  نمی دونم چی میشه

دلم گرفته - شاید هم ناراحتی جسمی که دارم باعث شده این احساس رو داشته باشم  گرچه این چیزی نیست  خودم می دونم

کاش پیش هم بودیم کاش میتونستیم تمام حرفهامونو برا  هم بگیم کاش میشد همه احساس ها همه نگرانی ها دل مشغولی ها تشویش ها  رو بیان کرد  کاش تو بودی و دیگه نیازی به نوشتن نبود

دلم تنگه  خیالم راحت نیست . تنها هم نیستم خیلی ها رو می بینم اما انگار هیچ کسی رو دور و بر خودم نمی بینم . یک سره باید به حرف این و اون گوش بدم - اما انگار سال هاست که کسی برام حرف نزده عطش شنیدن حرفای تو رو دارم

از بس حرف میزنم خسته میشم اما احساس میکنم هنوز یک کلمه از حرفامو نزدم

راستی این چه حالتیه ؟؟  نکنه فکر می کنی من دیوونه شدم ؟؟ ولی باور کن اینطوری نیست - یعنی عقلم کار می کنه تشخیص میدم - پاسخ میدم .. .ولی ....

اگه تو بودی !!! چی میشد !! راحت بودم آرام بودم - نشاط داشتم  وای پس تو کی میای ؟؟؟  من که مردم !!!!

از بس چشمم به در مونده خسته شدم  از بس هرکه زنگ زد  فکر کردم تو هستی   هرکه در زد فکر کردم تو پشت در هستی

راستی چرا پیش من نمیای ؟؟؟  من خیلی بدم ؟؟ حوصله منو نداری ؟؟ خسته ات می کنم ؟؟  تحمل من برات مشکله ؟؟  . . .  . ؟؟  پس چی ؟

کاش بودی . .  کاش بودی . .  کاش بودی !!!

۰ نظر ۲۳ تیر ۸۴ ، ۱۹:۴۶
فتحی