مهرخوبان

یادداشت های فتحی

مهرخوبان

یادداشت های فتحی

مهرخوبان
پنجشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۱

خاطرات مستر همفر

گزیده ی خاطرات مستر همفر

 بریتانیا در مقایسه با مستعمرات خود همچون هند، چین و خاورمیانه، کشوری کوچک بود.

******  امّا اوضاع کشورهای اسلامی ما را نگران میکرد. ما با این مرد بیمار(امپراطوری عثمانی) قراردادهایی بسته بودیم که همه آن به نفع ما بود.

****** در سال ١٧١٠ وزارت مستعمرات من را به مصر، عرا ق، تهرا ن، حجاز و استانبول فرستاد تا اطّلاعات کافی برای ضعیف کردن مسلمانان و چیرگی بیشتر بر آنان به دست آور م. همزمان نه نفر دیگر از بهترین کارمندان وزارت که فعالیّت، نشاط و دلبستگی کافی برای تحکیم سلطه بریتانیا بر امپراطوری عثمانی و دیگرکشورهای اسلامی را داشتند، به مناطق مختلف اعزام شدند.

****** دبیرکل در یکی از جلساتی که پیش از سفر به عراق با من داشت گفت : همفر! وظیفه تو در این سفر آن است که این اختلافها را در میان مسلمانان بازشناسی و کوههای آماده آتشفشان را بیابی و اطّلاعات دقیق آن را برای وزارت بفرستی ، اگر بتوانی آتش اختلاف را شعله ور کنی، خدمت بزرگی به بریتانیای کبیر کرده ای .

****** در آن مغازه با جوانی آشنا شدم. او در آنجا رفت وآمد می کرد؛ سه زبان ترکی ، فارسی وعربی را می دانست ( محمد بن عبدالوهاب) و لباس طلبه علوم دینی داشت . او جوانی بسیار بلندپرواز و تندخو بود و از حکومت عثمانی انتقاد می کرد ولی به حکومت ایران کاری نداشت . این جوان بلند پرواز  محمد  برای فهم قرآن و سنّت از اجتهاد خود استفاده می کرد و نظرات بزرگان را، نه تنها بزرگان زمان خود و مذاهب چهارگانه ، بلکه نظرات ابوبکر و عمر را به نقد می کشید و اگر نظرش با نظرات آنها متفاوت بود، گفته های آنان را اهمیّت نمی داد.

******  من گمشده ای را که در جستجویش بودم در شخص محمد بن عبدالوهاب یافتم. بلند پروازی، آزاد اندیشی ، ناخشنودی از عالمان زمان و نیز استقلال رأ ی، مهم ترین نقطه ضعفهای او بود که ممکن بود از آنها استفاده نمایم و او را بدین وسیله در اختیار داشته باشم .

****** به دیدار یکی از زنان مسیحی در خدمت وزارت مستعمرات که برای فاسد کردن جوانان مسلمان در آنجا حضور داشتند، شتافتم وشرح داستان را برای او گفتم و نام او را صفییه نهادم . در آن روزکه قرار گذاشته بودیم با محمد به خانه آن زن برویم او در خانه تنها بود، من وشیخ صیغه عقد را برای مدّت یک هفته خواندیم و شیخ یک سکّه طلا مهر او کرد. من از خارج و صفیّه از داخل برای توجیه شیخ محمد عبدالوهاب می کوشیدیم .

****** وزیر مستعمرات هنگام خداحافظی به من گفته بود : ما اسپانیا را با زنا و شراب از کافران (منظور مسلمانان) باز پس گرفتیم و باید بکوشیم دیگر کشورها را نیز با همین دو نیروی بزرگ بازستانیم .

****** ما کوشیدم این روح را در او بدمیم که او غیر از شیعه و سنّی ، خود راه سومی را برگزیند. این پیشنهاد را با دل و جان پذیرفت زیرا این نظر با غرور و آزاداندیشی او سازگار بود.

****** یکبار به دروغ خوابی برای او ساختم، به او گفتم : دیشب در خواب پیامبر را دیدم و صفت پیامبر را چنان گفتم که در منبرها از گویندگان شنیده بودم او بر یک صندلی نشسته بود و گرد او گروهی از عالمان بودند که هیچ یک را نمی شناختم تا آنکه تو وارد شدی چهره ات نورانی بود؛ هنگامی که نزدیک پیامبر شدی او به احترام تو برخاست و میان دو چشم تو را بوسید و گفت : محمد!  تو همنام و وارث دانش و جانشین من در اداره امور دین و دنیا هستی .

****** از لندن دستوراتی رسید که من راهی آربلا و نجف شو م، این دو شهر، کعبه آرزوهای شیعیان و مرکز علم و معنویّت آنهاست که داستان درازی دارد.

****** گزارش طولانی مشاهداتم را در نجف ، کربلا، بغداد، حلّه و در مسیر این شهرها نوشتم، یک گزارش بلند صد صفحه ای شد، آن را به نماینده وزارت در بغداد سپردم و در انتظار دستور وزارت بودم

****** دستور آمد فوراً به لندن بازگردم و من نیز عازم لندن شد م. در آنجا با دبیرکل و بعضی از اعضای وزارت جلسه داشتم، مشاهدات و کارهای خود را دراین سفر طولانی باز گفتم .

****** دبیرکل یک کتاب پر برگ هزار صفحه ای به من داد هنگام خواندن کتاب از بحث های دقیق آن شگفت زده شد م. ... چگونه باید آن نقطه قوّت ها را ویران کنیم و به نقطه ضعف تبدیل نماییم . برخی از نقطه ضعف های آنان عبارتند از:  ( 13 مورد را ذکر کرده )

امّا نقطه های قوّت آنان که در کتاب آمده و دستور به از میان بردن آنها داده شده است :(23 مورد)

کتاب در بخش افزودن نقطه های ضعف می گوید: ( 13 مورد)

امّا سفارش های کتاب برای از میان بردن نقطه های قوّ ت. (23 مورد )

****** راز دوم سند پنجاه صفحه ای بود که در آن برنامه هایی برای درهم کوبیدن اسلام و مسلمانان در مدّت یک قرن آمده بود، به گونه ای که پس از آن از اسلام تنها نامی باقی بماند.

****** می خواستم از شادمانی پرواز کنم. به دبیرکل گفتم : اکنون من چه کنم؟ از شیخ چه بخواهم؟و..؟ دبیرکل گفت : وزارت برنامه دقیقی دارد که شیخ باید آن را انجام دهد؛ آن برنامه این است : . . .

****** این چنین شد که قدرت بزرگی در سوی ما گرد آمد؛(الدِّرعیَّةِ ( را پایتخت حکومت و دین تازه قرار دادیم و وزارت پنهانی حکومت نو را پول کافی می رساند، حکومت تازه بندگانی خرید که در واقع بهترین کارشناسان وابسته به وزارت بودند، . . .

****** مرکزیّت ما روز به روز تقویت می شد به گونه ای که اگر فاجعه ای ناگهانی روی ندهد بذرهای پاشیده شده چنان رشد می آند که میوه های مطلوب به بار خواهدنشست.

متن کامل کتاب را از اینجا دریافت کنید

 

۹۱/۱۲/۱۷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی