مهرخوبان

یادداشت های فتحی

مهرخوبان

یادداشت های فتحی

مهرخوبان
دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴

نیایش چمران شهید

شهید چمران در کلام رهبری

اینجور هم نبود که یک آدم خشکى باشد که لذات زندگى را نفهمد؛ بعکس، بسیار لطیف بود، خوش ذوق بود، عکاس درجه ى یک بود - خودش به من میگفت من هزارها عکس گرفته ام، اما خودم توى این عکسها نیستم؛ چون همیشه من عکاس بوده ام - هنرمند بود. دل باصفائى داشت؛ عرفان نظرى نخوانده بود؛ شاید در هیچ مسلک توحیدى و سلوک عملى هم پیش کسى آموزش ندیده بود، اما دل، دل خداجو بود؛ دل باصفا، خداجو، اهل مناجات، اهل معنا

نیایش چمران شهید

  خدایا! آرزو می ‏کردم که کشورم آزاد گردد و من بتوانم بی‏ خیال از زور و تزویر و دروغ و تهمت و دشمنی و خباثت، در فضای آن به سازندگی پردازم و هرچه بیشتر به تو تقرب بجویم.

  خدایا! تو می‏دانی که تار و پود وجودم با مهر تو سرشته شده است. از لحظه‏ ای که به دنیا آمده ‏ام، نام تو را در گوشم خوانده ‏اند، و یاد تو را بر قلبم گره زده‏اند.

تو می‏دانی که در سراسر عمرم، هیچ‏گاه تو را فراموش نکرده‏ ام، در سرزمین‏ های دوردست، فقط تو در کنارم بودی، در شب‏های تار، فقط تو انیس دردها و غم‏هایم بودی، در صحنه‏ های خطر، فقط تو مرا محافظت می‏کردی، اشک‏های ریزانم را فقط تو مشاهده می‏نمودی، بر قلب مجروحم، فقط یاد تو و ذکرتو مرهم می‏گذاشت.

  خدایا! تو می‏دانی که من  در زندگی پرتلاطم خود، لحظه‏ ای تو را فراموش نکرده ‏ام. همه‏جا به طرفداری حق قیام کرده‏ام، حق را گفته ‏ام، از مکتب مقدس تو از هر شرایطی دفاع کرده ‏ام، کمال و جمال و جلال تو را بر همه ی مخالفان و منکران وجودت عرضه کردم، و از تهمت و بدگویی‏ ها و ناسزاهای آنها ابا نکردم.

در آن روزگاری که طرفداری از اسلام، به ارتجاع و قهقراگری، تعبیر می‏شد، و کمتر کسی جرأت می‏کرد که از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همه ‏جا، حتی در سرزمین‏ های کفر، علم اسلام را برمی‏ افراشتم، و با تبلیغ منطقی و قلبی خود، همه مخالفین را وادار به احترام می‏کردم، و تو! ای خدای بزرگ خوب می‏دانی که این، فقط براساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود، و هیچ محرک دیگری جز تو نمی‏توانست داشته باشد.

خدایا! از آنچه کرده‏ ام اجر نمی‏ خواهم، و به خاطر فداکاری‏های خود بر تو فخر نمی‏ فروشم، آنچه داشته‏ ام تو داده ‏ای، و آنچه کرده‏ ام تو میسر نموده ‏ای، همه استعدادهای من، همه قدرت‏های من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم، از خود کاری نکرده ‏ام که پاداشی بخواهم.

خدایا! عذر می‏خواهم از این که، به خود اجازه می‏دهم که با تو راز و نیاز کنم، عذر می‏خوهم که ادعاهای زیاد دارم، در مقابل تو اظهار وجود می‏کنم، درحالی که خوب می‏دانم وجود من زاییده ارادة من نیست، و بدون خواسته تو هیچ و پوچم.

عجیب آنکه از خود می‏گویم، منم می‏زنم، خواهش دارم و آرزو می‏کنم.

خدایا! تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم.

تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم.

تو مرا آه کردی، که از سینه بیوه ‏زنان و درمندان به آسمان صعود کنم.

تو مرا فریاد کردی، که کلمه حق را هرچه رساتر برابر جباران اعلام نمایم.

تو مرا حجت قراردادی، تا کسی نتواند خود را فریب دهد.

تو مرا مقیاس سنجش قراردادی تا مظهر ارزش‏های خدایی باشم. تا صدق و اخلاص و عشق و فداکاری را بنمایانم.

تو تاروپود وجود مرا با غم و درد سرشتی، تو مرا به آتش عشق سوختی. تو مرا در طوفان حوادث پرداختی، در کوره درد و غم گداختی، تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی، و در کویر فقر و حرمان و تنهایی سوزاندی.

خدایا! تو به من، پوچی لذات زودگذر را نمودی، ناپایداری روزگار را نشان دادی، لذت مبارزه را چشاندی، ارزش شهادت را آموختی.

خدایا! تو را شکر می‏کنم که از پوچی‏ها و ناپایداری‏ها و خوشی‏ها و قید و بندها آزادم نمودی، و مرا در طوفان‏های خطرناک حوادث رها کردی، و در غوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر، غرقم نمودی و مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی، فهمیدم که سعادت حیات، در خوشی و آرامش و آسایش نیست، بلکه در درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم، و بالاخره شهادت است.

خدایا! تو را شکر می‏کنم که اشک را آفریدی، که عصاره حیات انسان است، آنگاه که در آتش عشق می‏سوزم، یا در شدت درد می‏گدازم، یا در شوق زیبایی و ذوق عرفانی آب می‏شوم، و سروپای وجودم روح می‏شود، لطف می‏شود، عشق می‏شود، سوز می‏شود، و عصارة وجود بصورت اشک، آب می‏شود و به عنوان زیباترین محصول حیات، که وجهی به عشق و ذوق دارد، و وجهی دیگر به غم و درد، بر دامان وجود فرو می‏چکد.

اگر خدای بزرگ از من سندی بطلبد، قلبم را ارائه خواهم داد، و اگر محصول عمرم را بطلبد، اشک را تقدیم خواهم کرد.

خدایا! تو مرا اشک کردی که همچون باران بر نمک‏زار انسان ببارم، تو مرا فریاد کردی که همچون رعد، در میان طوفان حوادث بغرم.

تو مرا درد و غم کردی، تا هم‏نشین محرومین و دل‏شکسته‏ گان باشم، تو مرا عشق کردی تا در قلب‏های عشاق بسوزم.

تو مرا برق کردی تا در آسمان ظلمت ‏زده بتازم، و سیاهی این شب ظلمانی را بدرم.

تو مرا زهد کردی، که هنگام درد و غم و شکست و فشار و ناراحتی، وجود داشته باشم، و هنگام پیروزی و جشن و تقسیم غنائم، دامن خود برگیرم و در کویر تنهایی با خدای خود تنها بمانم.

 

خدایا! تو را شکر می‏کنم که غم و دردهای شخصی مرا که کثیف و کشنده بود از من گرفتی، و غم‏ها و دردهای خدایی دادی، که زیبا و متعالی بود.

خدایا! تو تاروپود وجود مرا با غم و درد سرشتی، تو مرا به آتش عشق سوختی، در کوره غم گداختی، در طوفان حوادث ساختی و پرداختی، تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی، و در کویر فقر و حرمان و تنهایی سوزاندی.

خدایا! تو را شکر می‏کنم که مرا سنگ زیرین آسیا کردی، و به من قدرت تحمل دادی که این همه درد و فشار را، که در تصورم نمی‏ گنجید، بر قلب و روحم حمل کنم، از مجالس جشن و شادی بگریزم و به مراکز خطر و بلا و درد و رنج پناه برم.

خدایا! تو را شکر می‏کنم که غم را آفریدی، و بندگان مخلص خود را به آتش آن گداختی و مرا از این نعمت بزرگ توانگر کردی.

خدایا! در غم و درد شخصی می‏ سوختم، تو آن‏چنان در دردها و غم‏های زجردیدگان و محرومان و دل‏شکسته‏ گان غرقم کردی، که دردها و غم‏های شخصی را فراموش کردم. تو مرا با زجر و شکنجه همه محرومین و مظلومین تاریخ آشنا کردی، از این راه تو علی را به من شناساندی، تو مرا با حسین آشنا کردی، تو دردها و غم‏های زینب را بر دلم گذاشتی، تو مرا با تاریخ درآمیختی، و من خود را در تاریخ فراموش کردم، با ازلیت و ابدیت یکی شدم، و از این نعمت بزرگ، تو را شکر می‏کنم.

خدایا! تو را شکر می‏کنم که به من درد دادی و نعمت درک درد عطا فرمودی، تو را شکر می‏کنم که جانم را به آتش غم سوزاندی، و قلب مجروحم را برای همیشه داغدار کردی، دلم را سوختی و شکستی، تا فقط جایگاه تو باشد.

خدایا! همه‏ چیز بر من ارزانی داشتی و بر همه‏ اش شکر کردم. جسمی سالم و زیبا دادی، پایی قوی و تند و چالاک عطا کردی، بازوانی توانا و پنجه‏ ای هنرمند بخشیدی، فکری عمیق و ذهنی شدید دادی، از تمام موهبات علمی به اعلا درجه برخوردارم کردی، موفقیت‏ های فراوان به من دادی از همه‏ چیز، و از همه زیبایی‏ ها، و از همه کمالات به حد نهایت به من اعطا کردی و بر همه‏ اش شکر می‏ گذارم.

اما ای خدای بزرگ! یک چیز بیش از همه‏ چیز به من  ارزانی داشتی که نمی‏ توانم شکرش کنم، و آن درد و غم بود.

درد و غم، از وجودم اکسیری ساخت که جز حقیقت چیزی نجوید، جز فداکاری راهی برنگزیند، و جز عشق چیزی از آن ترشح نکند.

خدایا! نمی‏توانم بر این نعمت تو را شکر کنم ولی به خود جرأت می‏دهم از تو بخواهم که این اکسیر مقدس را تباه نکنی.

خدایا! تو را شکر می‏کنم که مرا بی‏نیاز کردی، تا از هیچ ‏کس و از هیچ‏ چیز انتظاری نداشته باشم.

خدایا! عذر می‏خواهم از این که در مقابل تو می‏ایستم و از خود سخن می‏گویم و خود را چیزی به حساب می‏آورم که تو را شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد!

خدایا! آنچه می‏گویم از قلبم می‏جوشد و از روحم لبریز می‏شود.

خدایا! دل‏شکسته ام، زجرکشیده ‏ام، ظلم‏زده‏ ام، از همه‏ چیز نا امید و از بازی سرنوشت مأیوسم، در مقابل آینده ‏ای تیره و مبهم و تاریک قرار گرفته ‏ام، تنها تو را می‏شناسم، تنها به سوی تو می‏آیم، تنها با تو راز و نیاز می‏کنم.

خدایا! دل‏شکسته ‏ای با تو راز و نیاز می‏کند، زجرکشیده‏ ای که وارث هزارها سال مصیبت و شکنجه است، ظلم‏زده‏ ای که تا اعماق استخوان‏ هایش از شدت درد و رنج می‏سوزد، ناامیدی که در افق سرنوشت، جز ظلم و حرمان و تاریکی نمی‏ بیند، و جز آینده ‏ای مبهم و تاریک سراغ ندارد.

خدایا! هنگامی که غرش رعدآسای من، در بحبوحه حوادث می‏شد و به کسی نمی‏رسید، هنگامی که فریاد استغاثه من در میان فحش‏ها و دروغ‏ها و تهمت‏ها ناپدید می‏شد، تو! ای خدای من!، ناله ضعیف شبانگاه مرا می‏شنیدی، و بر قلب سوخته ‏ام نور می‏تافتی و به استثغاثه ‏ام جواب می‏گفتی.

تو در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در کویر تنهایی، انیس شب‏های تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی، در ایامی که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه و پیش‏بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، . در میان ابرهای ابهام، در مسیر تاریک و مجهول و وحشتناک، مرا هدایت کردی.

خدایا! خسته و دل‏شکسته‏ ام، مظلوم از ظلم تاریخ، پژمرده از جهل و اجتماع ناتوان در مقابل طوفان حوادث، ناامید در برابر افق مبهم و مجهول، تنها، بی‏کس، فقیر در کویر سوزان زندگی، محبوس در زندان آهنین حیات.

دل غمزده و دردمندم آرزوی آزادی می‏کند، وروح پژمرده ‏ام خواهش پرواز دارد، تا از این غربت‏کده سیاه، ردای خود را به وادی عدم بکشاند و از بار هستی برهد، ودر عالم نیستی فقط با خدای خود به وحدت برسد.

ای خدای بزرگ! تو را شکر می‏کنم که راه شهادت را بر من گشودی، دریچه ای پرافتخار از این دنیای خاکی به سوی آسمان‏ها باز کردی، و لذت‏بخش ‏ترین امید حیاتم را دراختیارم گذاشتی، و به امید استخلاص، تحمل همه دردها و غم‏ها و شکنجه ‏ها را میسر کردی.

 

نظرات (۲)

۱۹ مهر ۹۴ ، ۱۳:۵۲ یه دوست قدیمی
سلام
مطالب خ مفید بود ....
OK.  20

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی