مهرخوبان

یادداشت های فتحی

مهرخوبان

یادداشت های فتحی

مهرخوبان
يكشنبه, ۹ بهمن ۱۳۸۴

هیئت دلها

هیئت دلها

السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفائک

  باز این چه شورش است که در خلق عالم است  
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
 بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

 

این صبح تیره باز دمید از کجا کز او
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین ماه مشرقین
پرورده کنار رسول خدا حسین

بازم ماه محرم اومد ، خیمه های حسینی بر پاشد ، دل و جان عاشقا ماتم گرفت. هر کس توی این عزا خونه بیاد مورد عنایت خدا و امام زمانه . خوشا به حال ما  که این توفیق رو داریم . خدا این نعمت رو از ما نگیره  . . .خدا رو شکر کنیم که یک سال دیگه به ما عمر داد محرم را درک کنیم ، همه سر به سجده بگذاریم خدا را شکر کنیم ، زنده موندیم ، پیرهن مشکی پوشیدیم ، تو مجلس اربابمون حاضر شدیم

اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لک علی مصابهم   الحمد لله علی عظیم رزیتی . اللهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلوا مهمجهم دون الحسین علیهم السلام

ممنونم آقا جون امام زمان ، ای صاحب عزای اصلی این ماه،  ازت ممنونم دستمو گرفتی تو مجلس بابات آوردی . اگه تو نخوای اگه تو دعوت نکنی کسی موفق به این همه توفیق نمیشه ، آقا جان آجرک الله فی مصیبت جدک الحسین . آقا تسلیت میگم به شما ، قربون اشکای چشمت ، قربون شال عزات برم مولا قربون کرمت . مجلس عزای بابای مظلومت را با نام اولین قربانی قیام حسینی ، اولین فدایی کربلایی  حضرت مسلم شروع می کنیم .

دلها رو روانه کوفه کنید . با پای دل سفر کنید با چشم دل ببینید مسلم وقتی دید گروه گروه مردم کوفه اومدند بیعت کردند . حضرت مسلم نامه نوشت : حسین جان مردم آماده یاری شما هستند بیا کوفه . . . .
اما بمیرم  یه وقت رسید که آقا نماز مغرب و عشا رو خوند  بعد از نماز دید کسی نمونده ، همه رفتند .. .. .با دل شکسته به هر طرف رو می کرد ازش رو می گردوندند . جایی رو نداشت بره مسلم تو کوچه های کوفه غریبانه می رفت و زمزمه می کرد  وای  وای

ای خدا ـ این دلِ شب من چه کنم              یک تن و این همه دشمن چه کنم
صبح، بودند همه یار ـ مرا                 شب به جان، دشمنِ خونخوار مرا
صبح ـ من شمع و همه پروانه                   شام، بیگانه ‌تر از بیگانه
صبح با من همگی پیوستند               شب، درِ خانه به رویم بستند
صبح، همراه مرا فوج سپاه              شب، مرا پیرزنی داد پناه
صبح، بر دامن من چنگ زدند            شام، از بام مرا سنگ زدند
امشب ای طُوعه مرا خانه بده                مرغِ بشکسته پرم ـ لانه بده
امشب ای زن به وفا مَردی کن             با من دِلشُده همدری کن
گر چه پیمان شکنی شد با من          رفته تن  ها و شدم تنها من
می کِشی گر چه به پایِ دارم         دست از دوست کجا بردارم

شنیدید با حضرت مسلم چه کردند . با نامردی آقا رو دستگیر کردند با دست بسته می کشیدند طرف دارالاماره ، بعضیها به آقا طعنه می زدند . . .  مردم به او سنگ می زدند . . .

هرکس نکرد ترک سر از اهل درد نیست
 در راه دوست هرکه نشد کشته مرد نیست
ناصح مده تو پند و غم درد ما مخور 
 ما عاشقیم و در خور ما غیر درد نیست
محنت کش وصالم و در گرد کوچه ها
جز گرد کوچه گرد من کوچه گرد نیست

به من سنگ بزنید من از سنگ هراسی ندارم . هرچه میخواهید سنگ به من بزنید . اما ای مردم دیگه به زینب سنگ نزنید . دیگه بچه های حسین رو سنگ نزنید . . . اما بدونید هرچه به من سنگ بزنید من دست از آقایم حسین بر نمی دارم . . . . . .

بیهوده به سنگم مزنید از در و از بام          من عاشق سر باخته ام دار بیارید

خواهید اگر عاقبت عشق ببینید                فردا همگی روی به بازار بیارید

**************

بذار یک صحنه هم از کاروان کربلا برات بگم . کاروان در یک منزلی توقف کرده بود ، قاصدی از کوفه اومد . اباعبدالله از اوضاع کوفه پرسید . گفت حسین جان کوفیان دلهاشون با شماست ولی شمشیر هاشون بر علیه شماست . من از کوفه بیرون نیومدم مگر اینکه دیدم بدن بی سر مسلم رو از بالای دار الاماره به زمین انداختند .. . . . .  نقل کردند آقا فرمود دختر مسلم رو بیارید  . . .  دختر کوچولوی مسلم رو در آغوش گرفت نوازش می کرد . . . دخترم غصه نخور من تو رو مثل دختر خودم دوست دارم  . . . . . اما این صحنه رو همبازی دختر مسلم یعنی رقیه خانم هم میدید    .  .   .  حسین جان   .   .   .    حسین جان   . . . . .  الا لعنه الله علی القوم الظالمین

۸۴/۱۱/۰۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی