مهرخوبان

یادداشت های فتحی

مهرخوبان

یادداشت های فتحی

مهرخوبان

۴ مطلب در مرداد ۱۳۸۴ ثبت شده است

دوشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۸۴

اعتکاف

اعتکاف

خوشا آنان که که در بزم تو باشند

  در نمازم  خم  ابروی تو در یاد آمد   حالتی رفت که محراب به فریاد آمد 

چه زیباست سه روز را در خانه دوست به اعتکاف نشستن و چشم از همه رنگ ها و نیرنگ ها بستن  خوشا بحال آنان که لایق بودند و به مهمانی دعوت شدند

کسی که سر به خاک آستان کریم بگذارد و اشک ندامت بریزد دیگر سر بر هیچ آستانی برای به دست آوردن اندک متاع دنیا نمی ساید

گوارایتان باد شراب طهور خلوت با معشوق

۰ نظر ۳۱ مرداد ۸۴ ، ۱۸:۰۸
فتحی
دوشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۸۴

مست محبت

 مست محبت

مادری بود و دختر و پسری
پسرک از می محبت مست
دختر ار غصه پدر مسلول
پدرش تازه رفته بود از دست
یکشب آهسته با کنایه طبیب
گفت : با مادر این نخواهد رَست
ماه دیگر که از سموم خزان
برگها را بود بخاک نشت

صبری ای باغبان که برگ امید
خواهد از شاخه حیات گُست
پسر این حال را مگر دریافت
بنگر اینجا چه مایه رقت هست
صبح فردا دو دست کوچک طفل
برگها را به شاخه ها می بست   

(شهریار)

۰ نظر ۲۴ مرداد ۸۴ ، ۱۱:۰۲
فتحی
چهارشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۸۴

خدا و خواب

 خدا وخواب

آورده اند که :

قوم موسی به او گفتند که : آیا خدای تو می خوابد ؟

موسی گفت خدایا تو عالم  به سخن این قوم هستی

خطاب آمد که ای موسی یک شبانه روز خواب مکن تا تو را بر این نکته آگاه کنم

موسی امر خدا را اطاعت کرد و یک شبانه روز نخوابید . پس فرشته ای دو ظرف شیشه ای آورد و گفت :

خداوند فرموده است امشب این دو شیشه را در دست خود نگه دار تا روز شود .

موسی به امر الهی آن دو شیشه را در دست نگاه داشت و مراقب خود بود تا خوابش نبرد . عاقبت خواب براو غلبه کرد و دستانش به هم خورد و شیشه ها شکستند .

موسی از خواب بیدار شد و چون شیشه ها را شکسته دید پریشان شد .
جبرئیل آمد و گفت : خداوند می فرماید که تو در خواب نتوانستی دو شیشه را نگه داری  اگر من بخوابم آسمان و زمین را چه کسی نگه داری می کند ؟؟؟

لا تاخده سنة و لا نوم

۰ نظر ۱۹ مرداد ۸۴ ، ۰۷:۵۴
فتحی
شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۸۴

حال عاشقی

حال عاشقی

در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد             حالتی رفت که محراب به فریاد آمد 

اویس قرنی در بعضی از شب ها می گفت : امشب شب رکوع است . و تمام شب را در یک رکوع به سر می برد .

در شب دیگر می فرمود : امشب شب سجود است . و شب را به یک سجود به صبح می رسانید.

کسی به او گفت : ای اویس چگونه طاقت داری که شب ها به این درازی را به یک حالت می گدرانی ؟

اویس گفت : کجا شب دراز است ؟  کاشکی از ازل تا ابد یک شب بود تا من به یک سجود آن را به آخر ببرم و در آن ناله های زار و گریه های بی شمار نمایم .

۰ نظر ۱۵ مرداد ۸۴ ، ۱۲:۵۱
فتحی