مهرخوبان

یادداشت های فتحی

مهرخوبان

یادداشت های فتحی

مهرخوبان

۷ مطلب با موضوع «بانوان اهلبیت (ع)» ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۸

حضرت خدیجه سلام الله علیها

نگاهی به زندگی و شخصیت حضرت خدیجه سلام الله علیها

 

سخن راندن از حضرت خدیجه (س) هم سهل است و هم صعب! چرا که کدام مسلمان است که نام این بانوی بزرگوار و حکایت ایثار بی مانند او و تأثیر آن در احداث، ابقاء و اقامه دین و اسلام را نشنیده باشد؟! و دشوار است چون با شخصیتی عظیم روبرو هستیم که مات و مبهوت عظمت و جلال اوئیم.

 براستی با این زبان الکن و کوتاه مجالِ ما چه گونه می توان کمال و جلالش را بیان نمود، بزرگ بانوئی که هر گاه جبرئیل امین بر پیامبر نازل می شد عرض می نمود یا رسول الله حاجتی دارم: سلام من و پروردگارت را به خدیجه(س) برسان! و حضرت خدیجه(س) در کمال ادب می فرمود اِنَّ رَبی هُوَ السَلام وَ مِنهُ السَلام و اِلَیه السَلام.

 البته که هر کسی از دیدگاهِ تحلیل شخصیتهای اسلام با عظمت این بانو روبرو می شود اولین چیزی که چشم او را خیره می نماید ایثار بی مانند آن بزرگوار است.

۱ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۲۰
فتحی
پنجشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۷

عشق حضرت خدیجه(س) به پیامبراکرم

عشق حضرت خدیجه(س) به پیامبراکرم صلی الله علیه و آله

 

 سلام

آیا خدیجه عاشق نجابت و پاکی پیامیر (ص) نشد !!ان زمانی که پیامبر را محمد امین می خواندند !
ایا عشق در اسلام حرام است ؟ ایا عشقی که از روی منطق باشد گفتن ان گناه است ؟

پاسخ:

پرسشگر گرامی با عرض سلام و سپاس به خاطر ارتباطتان با این مرکز
حضرت خدیجه (س) عاشق معنویت و فضایل رسول خدا (ص) بود ، از این رو با وی ازدواج نمود، همان گونه که رسول خدا نیز به خاطر کمال و فضایل حضرت خدیجه با وی ازدواج می نماید. جایگاه معنوی و امانت و صداقت رسول خدا (ص) سبب شد که خدیجه به حضرت علاقه مندگردید. خطبه‏‌ای که ابوطالب در مراسم عقد پیامبر(ص) با خدیجه ایراد کرد، به خوبی نشانگر جایگاه و عظمت حضرت است. او در این خطبه برادر زاده خود را چنین معرفی می‏کند:

۱ نظر ۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۵۱
فتحی

انوار چهارده معصوم در حضرت معصومه . . .

شاید این که ما در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها معصومین را به صورت حاضر زیارت می کنیم نکته اش این است که معصومین انوارشان از وراء حجاب حضرت معصومه همه حاضر است؛ همه تجلی در حضرت معصومه دارند؛ در این چهلچراغ انوار چهارده معصوم متجلی است. لذا شما چهارده معصوم را آن جا به صورت حاضر می توانید زیارت کنید.

۱ نظر ۰۲ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۴
فتحی
يكشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۴

زندگی حضرت معصومه

نگاهی گذرا بر زندگی حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها

 از میان فرزندان  بزرگوار حضرت امام موسى بن جعفر(ع) ، دو فرزند ایشان یعنى حضرت امام على بن موسى الرضا(ع) و حضرت فاطمه کبری (ع) ملقّب به معصومه، از ویژگیهای خاص برخوردار بوده اند تا  ادامه دهنده خطّ امامت بعد از پدر باشند.

 پس از 25 سال که از تولد حضرت امام رضا (ع) گذشته بود ، حضرت فاطمه معصومه(ع) در اوّلین روز ماه ذى قعده سال 173 هـ ق، در شهر مدینه منوّره چشم به جهان گشود، آن حضرت به همراه امام رضا (ع) هر دو در دامان پاک یک مادر بزرگوار به نام حضرت نجمه خاتون(س) که از مهاجران مغرب بود، رشد و پرورش یافته اند. این در حالى است که پدر بزرگوارشان پیوسته در زندان هارون الرشید بسر مى بردند و سرانجام در همان زندان ، هنگامى که حضرت معصومه(س) در سن ده سالگى بود، به شهادت رسیدند و از آن زمان به بعد حضرت معصومه (س) تحت مراقبت برادرش امام رضا(ع) قرار گرفت. با آغاز خلافت مأمون این خلیفه مکار عبّاسى، او نیز همانند اسلاف غدّارش براى مقابله بانفوذ روبه گسترش تعالیم امامان معصوم و اهل بیت(ع) عصمت و طهارت بر دل هاى مشتاقان و جلوگیرى از انسجام سیاسی شیعیان حضرت علی(ع) به ترفندى دیگر متوسّل شده و امام رضا(ع) را به پایتخت خود «مرو» دعوت نمود

۱ نظر ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۶
فتحی
يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۳

وفات مادر وفا

وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها را به دوستداران

اهلبیت علیهم السلام تسلیت عرض می کنیم

دریافت اشعار وفات حضرت ام البنین (سلام الله علیها)

مشاهده مروری بر زندگی حضرت ام البنین سلام الله علیها

۰ نظر ۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۴۷
فتحی

روز وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها را تسلیت عرض می کنم امید وارم سایه لطف این بانوی بزرگوارشامل همه دوستداران و علاقمندان فرزند رشیدش « حضرت ابالفظل علیه السلام » باشد.

http://s3.picofile.com/file/7373032789/baghee_1_.jpg

نامش فاطمه دختر حزام بن خالد عامری و مادرش ثمامه بود. در حدود سال پنجم هجری در کوفه و یا اطراف آن متولد گردید. وی در عصر خود یکی از زنان با فضیلت، پرهیزگار، عابد، با تقوا و در شعر و حدیث سرآمد دیگران بود .
پدران ام البنین در دوران قبل از اسلام جزو دلیران عرب محسوب می شدند و

بقیه را در ادامه مطلب بخوانید

۰ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۰:۰۲
فتحی
شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۸۸

رقیه و بابا

  رقیه و بابا

بابای خوبم   بابا حسینم ، بابای مهربونم  چقدر دلم برات تنگ شده! آخه خیلی وقته ندیدمت.
چه کار خوبی کردی که اومدی .  خوب شد که به ما سر زدی، بابا کجا رفته بودی ؟ چقدر دیر اومدی . آخه من هروقت از عمه می پرسیدم بابا کجاست می گفت بابات رفته سفر.

 بابا اینقدر برات حرف دارم !! ولی باباجونم! اینطورکه تو اومدی من حرفام یادم رفت !  چرا با سرت اومدی ؟ پس بدنت کجاست؟ بابا جون کی رگ های گردنت رو بریده ؟ کی صورتت رو خونی کرده ؟  باباجونم  نکنه از چوب یزید لبهات خونی شده ؟ آخه من دیدم که با چوب به لبهات می زد . خیلی غصه خوردم ولی عمه زینب بیشتر گریه کرد .  بابا جون تو که همیشه می گفتی هرکس قرآن بخونه هدیه بهش میدن؟ پس چرا وقتی قرآن خوندی با چوب زدت ؟ اینقدر قرآن خوندنت رو دوست دارم بابا ! یه بار دیگه قرآن تو رو شنیدم صدات از روی نیزه می اومد. اون بارهم عمه خیلی گریه کرد بابا !

بابا حسین ! صورتم ،بدنم ،  پاهام درد می کنه . آخه زیاد دویدم ! خیلی به من سیلی زدن ! هر وقت من می گفتم بابا !، منو می زدن! اسم شما که بهترین اسمه ! شما بهترین آدم هستی !چرا اینها منو می زدن ؟
بابا جون یک شب توی راه سوارشتر بودم ، داشتم اسم تو رومی بردم- آخه دلم برات تنگ شده بود - اون مرد منو از شتر انداخت روی زمین . چند بار گفت : اسکتی یا بنت الحسین ! اسکتی یا بنت الخارجی ! وقتی من ساکت نشدم، کتکم زد،اما من بازم اسم تو رو می گفتم ، آخرش اون خیلی ناراحت شد منواز بالای شتر انداخت روی زمین ! خیلی بدنم درد گرفت . من پا برهنه بودم ، دویدم پیش عمه ! پاهام روی زمین زخم شد ! آخه زمین پراز خار بود! پیش عمه که رسیدم گفتم  : عمه جون مگه ما بچه های پیغمبر نیستیم ؟ مگه مادر ما حضرت فاطمه نیست ؟ عمه انگار می دونست من چی میخوام بگم . منو بغل کرد و با گریه گفت چرا عزیزم  همین طوره.
 بابا جون بیشتر از همه ما عمه اذیت شد! چون بیشتر وقتا که می خواستند ما رو بزنن  ، عمه خودشو سپر می کرد و تازیانه ها به بدنش می خورد.    بابا اصلا عمه خیلی خوبه! حتی از مادر هم برا ما مهربون تر بود!

میدونی بابا تو که نبودی  ، عمو عباس هم نبود ، داداش اکبر ، پسر عموها ، . . اصلا اون همه مرد که موقع رفتن به کربلا با ما بودن هیچ کدوم موقع برگشتن نبودند! فقط داداش سجادم بود که اون هم مریض شده بود و احتیاج به مراقبت داشت ، تازه عمه به اون هم باید رسیدگی می کرد .

بابا جون آخرین بارکه تو رو دیدم ،خداحافظی کردی و رفتی میدون! اونوقت خیلی تشنه بودی! آخه چند روزآب نخورده بودی ! بابا بعد از اون من هر جا آب دیدم یاد تو بودم.
بابا جون برا همین لبهات اینطور خشک شده؟ قربون لبای خشکت برم بابا!  دوست داشتم وقتی میایی،  منو بغل کنی، نوازش کنی .  . . . ولی انگار من باید تو رو بغل کنم. . .
اما بابا جون این دفعه  دیگه ازت جدا نیمشم! اگه عمه هم بخواد منو جدا کنه نمیذارم بری! باید منم با خودت ببری. . . بابا جون منو با خودت ببر  . . . منو ببر بابا حسین... بابا جون بابا . . .جون . . با. . با . . با

انا لله و انا الیه راجعون

۰ نظر ۱۰ بهمن ۸۸ ، ۲۰:۳۰
فتحی