نامه ای از بهشت برای امام علی علیه السلام
نامه ای از بهشت برای امیرالمومنین علیه السلام
بابا علی جان سلام !
وقتی مادرم گفت که این روزها بابا هم پیش ما می آید ، اول خوشحال شدم . آخر سی سال بود که منتظر بودم . توی این سی سال هر جای بهشت که رفتم صحبت از خوبی های تو بود . اصلا اهل بهشت ذکر فضائل و خوبی هایت را بهترین سخن می دانند . آتها همه به عشق و محبت و ولایت علی دلخوش هستند.
بابا جان ! من هم عاشق تو شدم و بیقرار دیدارت بودم . این عشق تازگی هم ندارد از همان روزهای اول که اینجا آمدم ایجاد شد . آن روز که صدای در خانه شما بلند شد و مادرم فاطمه آمد پشت در ، مادرم به تو گفت بگذار من بروم شاید از من خجالت بکشند و برگردند. آخر او برای تو احساس خطر کرد و برای همین نمی خواست با آن گروه روبرو شوی. صحبت هایی شنیده بود که می گفتند هیزم بیاورید . این خانه را آتش می زنیم . . . .
چند لحظه بعدش من خودم را در بهشت دیدم . و از همانجا می دیدم که مادرم پشت در افتاده و سینه اش زخمی شده . .. . . وای پدر جان چه روزی بود آن روز !!! همه زحمات و سفارشهای جدم پیامبر را زیر پا گذاشتند ! ! ! !
این را می گفتم که من از سی سال پیش یعنی از همان روز که به قول اهل زمین هنوز به دنیا نیامده شهید شدم ، تا وارد بهشت شدم اینقدر وصف تو در زبان اهل بهشت بود که ندیده عاشقت شدم .
بعد هم که به فاصله کمی مادرم فاطمه شهید شد و به بهشت آمد همیشه از شنیدن خوبی های تو لذت می بردم .. و می دیدم که تو هم چه رنجی از دوری و فراق مادرم تحمل می کردی !!!!
بابا جان ! چقدر تحمل تو زیاد بود که آنهمه سختی را در نبودن مادرم تحمل کردی . تنهایی ، نداشتن مونس و همراز ، غصه ها و گریه های برادران و خواهران من از جدایی مادرم ، ناراحتی هایی که از جامعه و افراد قدرت طلب و خودکامگان دیدی . . . ..
بابا جان ! گاهی که از شدت رنج و غصه به نخلستان ها می رفتی و با چاه درد دل می کردی قلب من آتش می گرفت . . . وای که مادرم فاطمه چقدر غصه تو را می خورد !!!
پدر جان ! وقتی که می گفتی تحمل این اوضاع برای من مثل آن است که خار در چشمم و استخوان در گلویم می باشد ، مادرم می گفت این نشانه اوج مظلومیت و غربت پدرت علی است . .. . . . .
می دانم پدر ! می دانم که چه روزهای تلخی را تحمل کردی ، اما به خاطر مصلحت اسلام نتوانستی فریاد بزنی . . .
پدر جان ! این را می گفتم که من همیشه مشتاق آمدنت به بهشت بودم . و انتظار دیدارت را داشتم ، ولی . . . راستش شب نوزدهم که مهمان خواهرم بودی وقتی دلشوره های او را دیدم ، وقتی گریه ها و ناراحتی او را موقع رفتن تو به مسجد دیدم . . . . وقتی مرغابی های های داخل خانه و حتی قلاب درخانه با زبان خودشان از تو خواهش می کردند که به مسجد نروی . . .من خیلی دلم سوخت . . ! ! ! !
چقدر این لحضه برایم تلخ و ناگوار بود !!
با خودم گفتم کاش هیچ وقت آرزو نکرده بودم که پدرم را زودتر در بهشت ببینم ! ! !
کاش یک نفر جلوی ابن ملجم را می گرفت ! ! ! !
کاش شمشیرش را از او می گرفتند! ! !
کاش اصلا آن شب صبح نمی شد که تو به مسجد بروی و . . ! ! ! !
ولی تو پدرجان ! وقتی که آن از خدا بی خبر با شمشیر بر فرقت زد و سجاده نمازت از خون سرت پر شد ، . . . شنیدم که گفتی (( فزت ورب الکعبه ....!!!
وای بابا جان ! وقتی فکر می کنم می بینم که چقدر این سی سال برای تو سخت گذشته که با شکافته شدن فرق سرت فریاد خوشحالی می زدی . ! !
آه . . . شیر میدان جنگها و قهرمان قهرمانان ، یگانه مرد همه دوران ، سرمشق و الگوی جوانمردان ، دیگر طاقت بلند شدن از زمین را نداشت . دو برادرم حسن و حسین آمدند زیر بغلت را گرفتند و به خانه آوردند. چه تلخ بود دیدن این صحنه برایم ! ! !
بابا جان! از یک طرف می بینم که اهل بهشت در شادی و سرورند که تو به آنها ملحق می شوی و از دیدارت لذت و بهره می برند . ولی از طرفی هم وقتی گریه های خواهرم زینب و برادرهایم را می بینم . . یا آن صحنه ای که تا بچه های یتیم شنیدند طبیب تو برایت شیر تجویز کرده هرکدام یک کاسه شیر در دست به سوی خانه تو می ایند ! ! ! !
آنها تازه فهمیدند که علی چه کسی بوده ! ! ! ! همان مرد مهربانی که شبها غذا و آذوقه برایشان می آورد همان که از پدر هم مهربان تر بود و با آن سن زیاد و خستگی که داشت با آنها بازی می کرد ! ! ! ! اما هیچ موقع اسم واقعی خودش را نگفته بود . حتی پیش آمده بود که در حضور خودت به علی ناسزا گفتند و تو خم به ابرو نیاوردی ! ! ! ! بلکه بیشتر به آنها مهربانی کردی.
بابا جان! من وقتی این چیزها را می بینم دیگر از آرزوی خودم پشیمان می شوم ، کاش پیش آنها می ماندی، کاش با ماندن خودت، هم خواهر و برادر هایم را دلشاد می کردی، و هم بچه های یتیم را، و هم دوستان دیگرت را که چقدر از ضربت خوردن و در بستر افتادنت غصه و گریه و ناراحتی دارند !!!
ولی پدر جان! بهشتی ها صف کشیده اند، بهشت را زینت کرده اند، مادرم فاطمه و جدم رسول الله و حتی همه اولیاء و انبیاء آماده استقبال از تو هستند.
اهل زمین و دوستانت در دنیا عزادارند و سیاه پوش ، اما اهل بهشت همه مشتاق زیارتت هستند.
***************************
توجه: بقیه نوشته جزو مطلب اصلی نیست. ولی در زمانی که این متن نوشته شد وبلاگ من در سایت پارسی بلاگ بود با اسم ( آیینه های عارف) و در آن موقع این متن از طرف میریت سایت انتخاب و معرفی شد، و من هم آن رابه عنوان یادگار در انتهای این مطلب ذخیره کردم. ********
از لطف و محبت مدیریت محترم پارسی بلاگ به خاطر انتخاب این متن تشکر و قدر دانی می کنم عارف. ۷/۸/۸۴
***
بنام خدا
((پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ فارسی))
مدیر محترم وبلاگ آینه های عارف
در تاریخ شنبه 7 آبان 1384نوشته (نامه ای از بهشت) شما به فهرست متون برگزیده در صفحه اصلی پارسی بلاگ افزوده شده است. موفق باشید.
رونوشت :
خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)
روزنامه آسیا
روزنامه جام جم
روزنامه شرق
هفته نامه سروش
ماهنامه دختران
ماهنامه سروش جوان
با تشکر
مدیریت پارسی بلاگ