مهرخوبان

یادداشت های فتحی

مهرخوبان

یادداشت های فتحی

مهرخوبان

۱۲ مطلب با موضوع «شعر شاعران» ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۳

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

رهبرم سید و فرزند عزیز زهراست
رهبرم بر همه ی مردم ایران ، مولاست
چه روی تخت مداوا و چه هرجای دگر
همگان خوب بدانند که آقا، آقاست
سر او باد سلامت نفسش گرم مدام
که چنان خار به چشم همه ی دشمن هاست
کوری چشم حسودان سیه دل، به خدا
علم سید علی خامنه ای پابرجاست
محمد مهدی روحی

برای سلامتی و طول عمر با برکت حضرت امام خامنه ای صلوات

| //bayanbox.ir/id/7465577086198339606?view|

چشمه کوثر

از افق سرزد رخ جانانه تو یا علی
پرشد از فیض رضا پیمانه تو یاعلی
ای گل زهراکه داری عطربستان حسین
بوی مهدی می دهد کاشانه تو یا علی

ازکلامت می رسدصوت خمینی برجهان
چون شود گویا لب مستانه تو یا علی
دیدن رویت صفای تازه می بخشدبه جان
قلب هر عاشق بود پروانه تو یاعلی

بی نصیب از عقل باشدآنکه شیدای تونیست
عاقل است آن کس که شد دیوانه تو یاعلی
مست صهبای ولایت بی نیاز از عالم است 
چشمه کوثر بود خمخانه تو یا علی

ساقی میخانه رفت و میگساران در نوا
چشم ما بر ساغر و پیمانه تو یا علی
عارف

۰ نظر ۱۹ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۳۰
فتحی
سه شنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۲

که غم با یار گفتن غم نباشد

تو را نادیدن ما غم نباشد ........... که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم نهم روی........... ولیکن چون تو در عالم نباشد

عجب گر در چمن برپای خیزی........... که سرو راست پیشت خم نباشد

مبادا در جهان دلتنگ رویی ........... که رویت بیند و خرم نباشد

من اول روز دانستم که این عهد ...........که با من بسته ای محکم نباشد

ندانستم که هرگز سازگاری........... پری را با بنی آدم نباشد

مکن یارا دلم مجروح مگذار........... که هیچم در جهان مرهم نباشد

بیا تا جان شیرین در تو ریزم ........... که بخل و دوستی با هم نباشد

نخواهم بی تو یک دم زندگانی........... که طیب عیش بی همدم نباشد

نظر گویند سعدی با که داری ........... که غم با یار گفتن غم نباشد

حدیث دوست با دشمن نگویم ........... که هرگز مدعی محرم نباشد

 

۱ نظر ۲۹ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۰۱
فتحی
دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۲

ای مونس جان می روی؟

 


خداحافظ ای محفل وصل یار
خداحافظ ای ماه پروردگار
خداحافظ ای سر به سرشوروحال
خداحافظ ای لحظه های وصال

 

 

آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان

هر چه جان بود سپردیم به آواز خدا
هر چه دل بود شکستیم به ساز رمضان

سر به آیینه «الغوث» زدم در شب قدر
آب شد زمزمه راز و نیاز رمضان

دیدم این «قدر» همان آینه «خلّصنا»ست
دیدم آیینه‌ام از سوز و گداز رمضان

بیش از این ناز نخواهیم کشید از دنیا
بعد از این دست من و دامن ناز رمضان

نکند چشم ببندم به سحرهای سلوک
نکند بسته شود دیده باز رمضان

صبح با باده شعبان و رجب آمده بود
آن که دیروز مرا داد جواز رمضان

شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع
خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان
علیرضا قروه

لطفا ادامه مطلب را ببینید

۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۰۶
فتحی
جمعه, ۳ شهریور ۱۳۹۱

متدین ها و بعضی مجالس


بعضی متدین ها و بعضی مجالس!!

 بله برون مهریه تعیین میشه   هی صحبت از ائمه دین میشه
بابای دوماد میره تو عمق دین   از قتاعت میگه و نان جوین
که زندگی باید در این راه باشه    مهر عروس سبکتر از کاه باشه
یه هو داداش کوچیک دوماد پاشد   گفت مهر آبجی پس چرا ویلا شد؟؟
دوماد داداش کوچیکه رو ماساژ داد   رو لاله گوشش کمی ویراژداد
سپس به نرمی رو زمین جلوس کرد   لبخندشو حواله عروس کرد
اونطرف اتاق ، پدرونوس   آخ معذرت می خوام پدرعروس
در جواب نطق بابای دوماد   بیاد حضرت سلیمان افتاد
که آن نبی دور ازهوا ، یه دم بود   دارای باغ و خدم و حشم بود
سیم و زرش بی حدو اندازه بود   سخاوتش هرکجا آوازه بود
اینجوری دین خیلی قشنگ و زیباست   هزار تا سکه مهر دختر ماست
این مهرو ، گر قبول داری آقاجون   بفرما شیرینی بخور نوش جون
تا پدر دوماد اومد بجنبه   شیرینی رفت تو دهنش قلمبه
 بنام دین شیره به سر مالیدند   بازم ببخشید مهریه بریدند 
چون مهریه شد این وسط مشخص   دین را نمودند ساعتی مرخص
تو همدیگه قاطی شدن قاطیا   کف میزدن براشون اسقاطیا
دین که از اون جلسه آواره شد   گلوی ضبط صوت دیگه پاره شد
خیس از عرق شد چون لباسای شیک   دستوراومد که : بسه شب شد نزدیک
جلسه رو پی میگیریم دوباره   اما باید بگیریم استخاره
یه بار دیگه رفتن به دنبال دین   تا بشه تاریخ عروسی تعیین
درعید قربان آقا خیلی خوبه   خیر ، نیمه شعبان توی قلوبه
نه این ، نه اون ، در عید فطر عالیه   خیر ، شب مبعث شب خوشحالیه
خلاصه دادن این وسط آتش بس   شد انتخاب یه میلاد مقدس
تا که به یمن آن شب تبارک   جشن عروسی  بشود مبارک
فرستادن دین رو دوباره در عرش   دادن گلوی ضبط صوت رو باز خش
ازنیمه شب گذشت ، خونه آروم شد   بله برون هر جوری بود تموم شد
تا که رسید آن شب جاودانی   میلاد آن امام آسمانی
به این بهانه ، شروع شد عروسی   با یک صلوات و بعدش رو بوسی
وارد مجلس عروس و دوماد شد   دمای حاضرین یه هو، زیاد شد
چون دماشون رسید به نقطه جوش   خلاصه دین دوباره شد فراموش
بزن بکوب بار دیگه شد آغاز   ریختن وسط همراه  ساز و آواز
استریو توی گوشا ، چک می زد   باند اکو رو پایه پشتک می زد
بعضی خانمها که بودن رنگارنگ   انگار که اومدن به شهر فرنگ
هر لحظه می گفتن که : با اجازه     باز بر میگشتن با لباس تازه
طوطی و طاووس خجل ازچهره شون   حیونکیها ، ترکید زهره شون
اون خانم هایی که بودن مقید   تو این فضا مونده بودن مردد
آخر یه چندتاشون تو ریتم و آهنگ   با ازما بهترون شدن هماهنگ
یکی به میخ یکی به نعل نمیشه   مشکل دین اینجوری حل نمیشه نمیشه
با دین خدا بازی کرد   بعدشم  احساس سرافرازی کرد
تا کی با دست دین رو جلو می کشین   بعد با پاتون هولش میدین و خوشین ؟
تا کی سوء استفاده از دین بشه   بنام دین مهریه تعیین بشه؟
تا کی شب تولدی قدوسی   تعیین کنیم تاریخ برا عروسی ؟
به دین حق اگر ارادت  داریم   به اولیا (ع) ، اگر محبت داریم
باید اونو نشون بدیم در عمل   دینداری رو ثابت کنیم درعمل
خوشی خوبه اما به چه علتی؟   شادی خوبه اما به چه قیمتی؟
«شاهد» چقدر بده ملون شدن   گاهی با شیطون گاهی با  من شدن!
 
 

با استفاده از وبلاگ «گلستان شاهد» و بابرخی اصلاحات

۰ نظر ۰۳ شهریور ۹۱ ، ۱۸:۵۹
فتحی
جمعه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۱

یا قاضی الحاجات

مناجات با قاضی الحاجات

باز کن در که گدای سحرت برگشته

عبد عصیان زده و در به درت برگشته

بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته

سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته

 اصلا انگار نه انگار گنه کارم من

به تو اندازه ی یک عمر بدهکارم من

**************
 گرچه آلوده ام و خوار ولی برگشتم

طبق آن فطرت پاک ازلی برگشتم

دیدم از غیر درت بی محلی، برگشتم

دستِ پر هستم و با نام علی برگشتم

 از عقوبات من غم زده تعجیل بگیر

عبد آلوده پشیمان شده تحویل بگیر

**************
 بنده وقتی که فرو رفت به مرداب گناه

خواست از چاله در آید ولی افتاد به چاه

وای از دست رفیقی که مرا برد ز راه

من زمین خوردم و او جای دعا کرد نگاه

 حرف پرواز زد اما همه طنازی بود

دوستت دارمِ آن دوست ،دغل بازی بود

**************
 هیچ کس با دل من هم دل و هم راز نشد

این در آن در زدم اما گره ام باز نشد

این پر سوخته دیگر پرِ پرواز نشد

سدّ راه گنه خانه برانداز نشد

 ناگهان هاتفی از سوی خدا گفت بیا

گفتم آلوده ام و پر ز خطا گفت بیا

**************
 حال من آمده ام حالِ مرا بهتر کن

دیگر از دست خودم خسته شدم باور کن

با چنین بنده که داری به مدارا سر کن

دم افطارمرا مست می کوثر کن

 کوثر از اشک حسین است خدا میداند

که علی ریخته و فاطمه میگریاند

**************
 گرچه اندازه ی یک کوه گنه سنگین است

آشتی با تو همیشه مزه اش شیرین است

سفره ای را که تو چیدی چقدر رنگین است

آخر کار هر آن کس که بیاید این است

 اولین قطره ی اشکی که ز چشمش ریزد

بهر امداد به او فاطمه بر می خیزد

اگر شاعر این شعر را می شناسید لطفا اطلاع دهید

۰ نظر ۱۳ مرداد ۹۱ ، ۰۸:۵۰
فتحی
چهارشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۱

نوبهار است . . .

حضرت امام خامنه ای :
ملت آماده، عازم و با نشاط ایران، در فکر تهاجم و تجاوز نیست اما به هستی، ثروت، هویت، اسلام و جمهوری اسلامی خود با تمام وجود دلبسته است و از آنها دفاع خواهد کرد.

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می دهدت پند ولی

وعظت آنگاه کند سود که قابل باشی

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است

حیف باشد که ز کار همه غافل باشی

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف

گر شب و روز در این قصه مشکل باشی

گر چه راهی است پر از بیم ز ما تا بر دوست

رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد

صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۰۰
فتحی
جمعه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۰

مهر خوبان

شعری از عارف و فیلسوف و مفسر عالیقدر


مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبایی


مـــهر خـوبان دل و دیــن از همه بـی پروا برد
رخ شــــطرنج نبرد 
آنــــچه رخ زیبا بـــــرد
تو مـــپندار که مجنون سَرِ خود مجنون گـشت
از ســمک 
تا به سمایش کِشش لیـــلی بــرد
من به ســرچــشمه خورشید نه خود بـردم راه
ذره ای  بــــــودم و مــهر تو مـــرا بالا بـــرد


*****


من خسی بی ســر و پایم که به سیل  افــــتادم
او که مـی رفـــــــت مرا هم به دل دریا بـرد
جام صهبا ز کــجا بـود؟ 
مگر دســت کــه بود
که به یک جلوه دل و دین ز همه یک جا برد
خم ابــــروی تو بود
و کــف میــــنوی تو بود
که دریـــــن بزم بـــگردید و دل شیدا بـرد


*****


خودت آموختی ام مهر و خودت سوخـــتی ام
با برافروخـــــته رویی که قرار از ما بــــرد
همه
یاران به ســـــر راه تـــو بودیم ولــــــی
غــــم روی تو مرا دید و دلم یــغما
بــرد
همه دل باخته بودیم و پریشان که غمت
همه را پشت ســر انداخت مرا تنــها برد



۰ نظر ۲۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۲:۲۰
فتحی
يكشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۸۴

بیاساقی

بیاساقی

حافظ ( ۷۹۲ هـ. ق )

ساقی بیار باده که ماه صیام رفت  
درده قدح که موسم ناموس و نام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت

مستم کن آن چنان که ندانم زبی خودی
درعرصه خیال که آمد کدام رفت
بر بوی آنکه جرعه جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صح و شام رفت

دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم می اش در مشام رفت
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت

نقد دلی که بود مرا صرف باده شد
قلب سیاه بود از آن در حرام رفت
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خام رفت

دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
گمگشته ای که باده نابش به کام رفت

ملا صدرا (۱۰۵۰ هـ . ق)

ساقیا از سر بنه این خواب را
آب ده این سینه پرتاب را
مطربا یکدم به کف نه بربطی
زورق تن را بیفکن در شطی
 

از دف و نی زهره را در رقص آر
درنوای چنگ و بربط جان سپار
لشکر غم کرد در دل رستخیز
زین قیامت در پناه می گریز

عقل رفت عشق بر جایش نشست
وارث عقل است عشق ای حق پرست
تو برو تدبیر کار خویش گیر
ترک این جان خطا اندیش گیر

مصلحت را با دل من کار نیست
اندر این ویرانه کس را بار نیست
عاقلان گر می کنند از عقل نقل
من سلامت دیده ام در ترک عقل

۱۵/۸/۸۴

۰ نظر ۱۵ آبان ۸۴ ، ۲۰:۵۳
فتحی
دوشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۸۴

مست محبت

 مست محبت

مادری بود و دختر و پسری
پسرک از می محبت مست
دختر ار غصه پدر مسلول
پدرش تازه رفته بود از دست
یکشب آهسته با کنایه طبیب
گفت : با مادر این نخواهد رَست
ماه دیگر که از سموم خزان
برگها را بود بخاک نشت

صبری ای باغبان که برگ امید
خواهد از شاخه حیات گُست
پسر این حال را مگر دریافت
بنگر اینجا چه مایه رقت هست
صبح فردا دو دست کوچک طفل
برگها را به شاخه ها می بست   

(شهریار)

۰ نظر ۲۴ مرداد ۸۴ ، ۱۱:۰۲
فتحی
شنبه, ۲۵ تیر ۱۳۸۴

بی تو

بی تو

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد  

احسان تو را شمار نتوانم کرد

گر بر تن من زبان شود هر مویی

یک شکر تو از هزار نتوانم کرد

۰ نظر ۲۵ تیر ۸۴ ، ۰۸:۴۸
فتحی
پنجشنبه, ۹ تیر ۱۳۸۴

سر عشق

             سرعشق

هزار جهد بکردم  که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
بهوش بودم از اول که دل بکس نسپارم 
شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت بگوش و جان من آمد 
دگر نصیحت مردم حکایت است بگوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی         
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
                                                  
                    ******
مرا بهیچ بدادی و من هنوز برآنم  
که از وجود تو موئی بعالمی نفروشم
بزخم خورده حکایت کنم زدست جراحت 
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن 
سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

                                              سعدی

۰ نظر ۰۹ تیر ۸۴ ، ۱۰:۲۹
فتحی
چهارشنبه, ۸ تیر ۱۳۸۴

نازک تر ازخیال

نازک تر ازخیال

ای آن که گاه گاه ز من یاد می کنی
پیوسته شادزی که دلی شاد می کنی
گفتی: «برو!» ولیک نگفتی کجا رود
این مرغ پر شکسته که آزاد می کنی
پنهان مساز راز غم خویش در سکوت
باری، در آن نگاه، چو فریاد می کنی
ای سیل اشک من! ز چه بنیاد می کنی؟
ای درد عشق او! ز چه بیداد می کنی؟
نازک تر از خیال منی، ای نگاه! لیک
با سینه کار دشنه ی پولاد می کنی
نقشت ز لوح خاطر سیمین نمی رود
ای آن که گاه گاه ز من یاد می کنی.

(محمد علی بهمنی)

۰ نظر ۰۸ تیر ۸۴ ، ۱۸:۲۵
فتحی