يكشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۸۴
بیاساقی
بیاساقی
حافظ ( ۷۹۲ هـ. ق )
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
درده قدح که موسم ناموس و نام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت
درعرصه خیال که آمد کدام رفت
بر بوی آنکه جرعه جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صح و شام رفت
دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم می اش در مشام رفت
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
قلب سیاه بود از آن در حرام رفت
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خام رفت
دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
گمگشته ای که باده نابش به کام رفت
ملا صدرا (۱۰۵۰ هـ . ق)
ساقیا از سر بنه این خواب راآب ده این سینه پرتاب را
مطربا یکدم به کف نه بربطی
زورق تن را بیفکن در شطی
از دف و نی زهره را در رقص آر
درنوای چنگ و بربط جان سپار
لشکر غم کرد در دل رستخیز
زین قیامت در پناه می گریز
عقل رفت عشق بر جایش نشست
وارث عقل است عشق ای حق پرست
تو برو تدبیر کار خویش گیر
ترک این جان خطا اندیش گیر
مصلحت را با دل من کار نیست
اندر این ویرانه کس را بار نیست
عاقلان گر می کنند از عقل نقل
من سلامت دیده ام در ترک عقل
۱۵/۸/۸۴
۸۴/۰۸/۱۵